سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم سه گونه اند : دانشمند و دانشجو و بی سر و پایان بیهوده . [امام صادق علیه السلام]
امروز: دوشنبه 103 آذر 5

امروزه روز ، دوره­ی سرگردانیه . دوره­ای که نمی­دونی باید به کدام طرف بری و به کجا پناه ببری . فضای سیاسی جامعه­ات به لطف بد و بیراه­ها و تخریب­ها و نقدهای غیر منصفانه تیره و تار شده و متأسفانه همه چیزت حتی فرهنگ جامعه­ات تحت تأثیر این مرز بندی­های مضحک قرار گرفته . امیدوار بودیم که یک روز توی شهر که راه میریم حال و هوای خُلق آسمونی شهدا رو تو آدمهای شهرمون ببینیم اما حالا گاهی حتی اون حال و هوا رو توی همرزمای دیروزمون هم نمی بینیم تا چه برسه به مردم شهر

. اینجوریه که وقتی دلت پر میشه و چشمات مثل دو تا مشک لبریز ، لب پَر می­زنه تنها جائی که آرومت می­کنه کنار قبور شهداست و تنها زمزمه­ای که دلت رو تاب و توان می­ده گفتن از خُلق کریم اوناییه که اخلاق محمدی(ص) داشتن را حتی به بقیه شهدا هم یاد دادن . اینه که از شهید آیت الله بهشتی (قدس سره) گفتن و خوندن ، روحم رو آرامش می­ده . مگه نه این که اونها شهیدند و شهید اسم خداست و دل فقط با نام و یاد خدا آرامش می­گیره.  

یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه

-----------------------------------------------

ü       رفته بود پیش بابا که می خوام انتخاب رشته کنم ؛ اومدم مشورت ! بهشتی دست گذاشته بود رو دستش که هر چی دوست داری برو فقط مواظب باش ! رشته­ای بخون که بعد مجبور نشی از راه دین امرار معاش کنی . آزاد باش و از دینت دفاع کن .

ü       به طلبه­ها می­گفت درس که می­دم ساکت نباشید ! نقد کنید ، طلبه بلند شده بود به ایراد گیری ، حاشیه زده بود به مطلب استاد . یه حاشیه بی ربط و طولانی ! استاد با شوخی گفته بود : الا یا ایها الطلاب ناشی / علیکم بالمتون لا بالحواشی ! یعنی ای طلبه های ناشی حواستون به متن باشه و در اون دقت کنید نه در حاشیه­ها .

ü       رفته بود خوزستان ؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود . گفته بودند ؛ منزل ، هتل . خوابیده بود . همانجا در فرمانداری ، با عمامه زیر سر و رو اندار عبا .

ü       ساواک ریخته بود توی خونه­اش . همه جا رو می­گشتند . آروم نشسته بود روی کاناپه کتاب می­خواند . اسناد زیر کاناپه بود . ساواک نفهمید .

ü       کتاب رو گذاشت جلوش و گفت : بخون و نظرت رو صریح بگو . خوند و گفت : خیلی چیزای بی تربیتی توش نوشته بود . کتاب فکاهیات بود . داده بود تا فرزند 8 ساله­اش شهامت نقد و نظر پیدا کنه .

ü       یک روز خانم ، یک روز بچه­ها ، یک روز هم خودش؛ کارهای خونه تقسیم شده بود، هر روز باید یکی از ظرفها رو می­شست . می­گفت زن وظیفه­ای برای کار نداره . کار خونه زنانه و مردانه نداره .

ü       لامپ خونه سوخت. رفتند از تعاونی دادگستری لامپ خریدند. بهشتی ناراحت شد . گفت من اینجا کار شخصی می­کنم، باید لامپ رو از مغازه معمولی با قیمت خودش بخرید . لامپ رو پس داد. لامپ خریدند از یک مغازه معمولی با یک قیمت معمولی .

ü       همشون رو قانع کرده بود که فلسطین ، مسئله اسلامه . همه از مخارجشون می زدند برای کمک به فسطین. انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین .

ü       رفته بود اهواز؛ جوان آمده بود حلالیت طلبیدن . می­گفت برقها را قطع کردند گفتند دستور شماست، بدبین شده بودم . الآن که دیدمت ... اشک می ریخت . حلالم کن .

ü       غمگین رفته بود پیش بهشتی که اوضاع چنین و چنان است . بهشتی با خنده­ای گفت : برادر! انقلاب با چهره­ها و دلهای افسرده تضمین نمی­شود بلکه دلهای پر شور و نشاط و چهره­های شاداب می­خواهد. آخر گفت : این چیزی است که از شما می­خواهم ؛ چون آخرش یا شهادت است یا پیروزی .



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در یکشنبه 88/1/30 و ساعت 6:20 عصر | نظرات دیگران()

    عجیب نیست ؟! دین داری و دین شناسی برخی چنان شده که در عین وجود نماد­های دینی در حرکات و حرفاشون ، انگار هیچ رنگ و بویی از دین خدا احساس نمی­کنی . عجیب­تر این که وقتی از اسوه های دینداری می­گی و می­نویسی و می­خونی گاهی خودت هم حیران می­مونی که اونا دین­دارای واقعی بوده­اند یا اینا ؟ فطرتت تو را به سمت چراغ دین راستین می­کشونه و عصبیتها و آموخته­های کهنه­ات به همان دینی که حالا دیگر ازش احساس بیگانگی می­کنی  . کار وقتی سخت می­شود که دین­ شناسانی را می­بینی که دین را فقط شعار نمی­دادند بلکه زندگی می­کردند ، دینی را زندگی می­کردند که ظرفیت زندگی کردن داشته نه دینی که فقط ظرفیت شعار دادن داشته باشد . وقتی می­بینی هر دو مدعی دین­اند اما یکی با اهل دین هم ، سخت و صلبه و اون یکی نرم و لطیف ، یادت می­آد که خدا به حبیبش گفت : فبما رحمة من الله لنت لهم  .

    این جوریه که هر روز برایم روشنتر می شود که چه کسانی (بهشتی) را بهشتی نمی­دونند.

    یا خبیر

    -----------------------------------------------

     

    ü       خیلی سعی کرد جلوی غیبت کردنش رو بگیره ولی طرف اصرار داشت هر طور شده جلوی بهشتی غیبت کنه . می­گفت : کلّی علیه شما حرف می­زنه و اینطور و اون­طوره . بهشتی گفت : دی در حَق ما کسی بدی گفت / دل را ز غمش نمی خراشیم / ما نیز نکوئیش بگوئیم / تا هر دو دروغ گفته باشیم.

    ü       تو جمع رو کرد به فرزند کوچک که : « فرزندم نظرت درباره این ترجمه سوره حمد که انجام دادم چیه ؟» خندیدند که آخه این بچه چی از ترجمه و تفسیر می­فهمه ! گفت : اتفاقا نظرش برام مهمّه ، چون می­خوام بدونم ترجمه من برای هم­ سنّ­های اون هم به درد می­خوره یا نه ؟

    ü       آمد و شروع کرد با حرارت از انقلاب و مشکلات گفتن .خیلی آتیشی بود ؛ از نامردی­ها و خیانت­ها. بلند شد صورت داغ شده جوان رو بوسید و گفت: از این همه شور و احساس لذت می­برم . برادر چه باک ! انقلاب نگرانی دارد ، خستگی دارد ، خطر دارد اما پس شما جوانان چه کاره­اید ؟ هر دو بعدها شهید شدند. شاهچراغی جوان هم به بهشتی رسید.

    ü       « خیانتهای بهشتی ، خیانتهای بهشتی » کار هر روزش بود ؛روزنامه مجاهدین خلق رو می­گرفت روی دستش و سر چهار راه داد می­زد. بهشتی می­گفت : چه نوجوان با همتی ! چقدر در مسیر خود جدّی است ! از جدّیت نوجوان خوشش آمده بود . چهار­ راه مسیر هر روزش شده بود ...

    ü       الان بهترین موقعیته ، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست ! نیّت بدی هم که نداریم . آمار شهدای 15 خرداد رو بالا می­گیم ، خیلی بالا ، این ننگ به رژیم شاه هم می­چسبه ! بهشتی بدون تعلل گفت­: با دروغ می­خواهید از اسلام دفاع کنید ؟ اسلام با صداقت رشد می­کند نه دروغ !   

    ü       دعوت شده بود برای سخنرانی . گفت اوّل مرا بشناسید بعد دعوتم کنید . گفتند می­شناسیم !گفت : من روحانی هستم که نعلین نمی­پوشم ، تنها هم با افراد مذهبی در تماس نیستم بلکه با افراد به ظاهر غیر مذهبی هم سر و کار دارم . اگر فردا دیدید عده­ای بدون ریش و با کراوات به خانه و محل کارم می­آیند تعجب نکنید . حالا خواستید می آیم . 1

    ü       آدرس فروشگاه رو داد و گفت : کت و شلوارهای خوبی دارند ، برو یک دست برای خودت بخر . طلبه جوان ناراحت شد که اومدم برای تبلیغ انوقت شما ... بهشتی گفت : هر وقت زمانش رسید بهت میگم ولی فعلا لباس نپوش. به حرف بهشتی توجهی نکرد . طلبه جوان بعداً از جمع منافقین سر در آورد .

    ü       « اگر احساس وظیفه کنم به هر کس هر چه داده­ام پس می­گیرم » منظور امام از این جمله بنی صدر بود که کرده بودش فرمانده کلّ قوا . تبلیغ شده بود که بهشتی رو امام گفته . گفتند : به امام بگو ، منظور خودشون رو واضح بگن تا اتهام از شما رفع بشه . بهشتی گفت : خدا خودش حل می­کند ... حل شد . امت مظلوم جاودانه ماند برای یک امت .

    ü       با جدّیت می­گفت : بهشتی سُنیّه ! " اشهد انَّ علیاً ولی الله " رو نمی­گه . گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه می­کنی . به بهشتی هم سپرده بود که فلانی میاد این جمله رو بلند بگو . اذان و اقامه رو گفت ولی خبری از این جمله نشد .به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می­گفتی ، حالا امشب چرا ؟ گفت : اگه امشب می­گفتم به خاطر اون آقا بود . ولی من که همه وجودم محبت به علی(ع) است چرا باید برای یک نفر دیگه بگم ؟

    ü       بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما . گفته بودند ولی این مخالف شماست . کلّی علیه شما دنبال سنّد بوده ! گفت او جویاست و کنجکاو . چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند ؟

     

    ---------------------------------------

    پ . ن . 1 = اون روزگار یعنی بیش از 30 – 40 سال پیش خیلی بد می­دونستند که روحانی نعلین به پا نکنه و آدمهایی که ظاهر مذهبی ندارن باهاش معاشرت داشته باشن . البته هنوز هم بعضی­ها بد می­دونن !



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در چهارشنبه 88/1/26 و ساعت 7:19 صبح | نظرات دیگران()

    مهم نیست که چند نفر نظر می گذارن ؛ مهم نیست که چند نفر میخونن ؛ اگر نوشتن و نشر این سیره نورانی موجب بشه یک نفر و تنها یک نفر از مخاطبین کم تعداد وبلاگ امت مظلوم تصمیم بگیره با اندیشه ها و آثار شخصیت دین شناس ، متقی و متفکر بزرگ شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی (قدس سره) آشنائی بیشتری پیدا کنه یا رفتارش را بر آن سیره نورانی منطبق کنه وبلاگ امت مظلوم به هدف خودش رسیده است چرا که خداوند مهربان در قرآن حکیم فرمود : (مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً ) .

    یا هادی

    -----------------------------------------------

     

    ü       « آقا جان ! غذای ما را چرب تر کنید ، ما قوّت کار نداریم ». بهشتی گفت : تا آخر کار وضعیت همینه ! خودتان تصویب کردید ! همین خود شما گفتید « به ما غذای چرب و نرم ندهید » . بعضی ها دیگه از خونه غذا می آوردند .

    ü       با خوشحالی وارد شد که از امروز ده میلیون مخاطب پیدا کردیم . بهشتی رفته بود تو بخش تألیف کتب درسی زمان طاغوت . از هر فرصتی استفاده می کرد برای گفتن حرفش . حتی از امکانات خود طاغوت.1

    ü       مزار شهدا بود که مادر شهید آمد جلو ، گفت : پنج پسر و یک داماد دیگر دارم ؛ همه فدای امام . عصر همان روز بود که بهشتی داشت می گفت : به امریکا بگوئید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی بکن. جامعه ای که مادرانی اینچنینی دارد برای شیطان جائی ندارد .

    ü       داشت تعریف می کرد . 7 نفر رفته بودند مسافرت که بوسیله دو نفر غارت شدند . بعد هم که تعجب همه رو دیدند ، گفتند : ما 7 تا بودیم « تنها » و اونها 2 تا بودند « همراه » . بهشتی می گفت : مواظب باشید ، می خواهند شما میلیونها باشید تنها تا با چند همراه غارت­تون کنند .

    ü        شنا ،‌والیبال ، کوهنوردی ، پاش می افتاد همه رو حریف بود . رفته بود کرج ، یک دست والیبال حسابی با همه بازی کرده بود . مانده بودند؛ روحانی و والیبال به این خوبی !

    ü       بنی صدر که فرار کرد زنش رو گرفند . زنگ زد که زن بنی صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه . آزادش نکردند. گفت : با اختیارات خودم آزادش می کنم . بهشتی می­گفت : هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه .

    ü       به جمع رو کرد و گفت : قدرت اجرائی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری می خوره . حیف که التقاط و نفاق داره ، اگر نداشت مناسب بود . تو بدترین حالت هم ، انگشت می­گذاشت روی نکات مثبت .

    ü       30 تا از طلاب معروف حوزه رو جمع کرده بود تا کلاس زبان انگلیسی براشون بگذاره . همه معروفها که بعد مدیرای انقلاب شدند بودند . تازه کنارش درس علوم روز هم گذاشته بود ؛ ریاضی ، شیمی و ... می­گفت : آقایان باید علوم روز را یاد بگیرید .

    ü       بنی صدر بعد از برگشتن از سفر داخلی یکراست اومد جلسه . با پر رویی و خنده گفت : همه شعار می دادند « بهشتی ، طالقانی رو تو کشتی » بعد هم زد زیر خنده . بهشتی هیچی نگفت ؛ نه توی اون جلسه ؛ نه بعدش . می گفت : حق اهانت به رئیس جمهور رو نداریم .

    ü       « روحانی با مردم و در مردم زنده است و بدون آنها مرده » اینها رو گفت و گفت : خدمت بی منّت و گره گشایی ؛ اینهاست که مردم از روحانی می خواهند . می گفت : روحانی و مردم مثل ماهی و آبند . ماهی بدون آب می­میرد .

    --------------------------------------------------

    پ . ن . 1 = کتاب ارزشمند « شناخت اسلام » که اثری گرانقدر در زمینه اسلام شناسی است و برای سنین دبیرستان تا دانشگاه می تواند مورد توصیه قرار بگیرد یکی از آثار ارزشمند همین دوران است که توسط شهید مظلوم دکتر آیت الله بهشتی و شهید گرانقدر حجت الاسلام دکتر باهنر و حجت الاسلام غفوری به رشته تألیف در آمده است .



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در سه شنبه 88/1/18 و ساعت 3:15 عصر | نظرات دیگران()

    سال جدید از راه رسید و بهار م‍ژده نو شدن داد. بهار طبیعت را به همه دوستان بزرگوارم تبریک عرض می کنم و امیدوارم فضل خدای بزرگ شامل حال همگان باشد . دوستان حیف نیست بهار طبیعت زمین مرده را جان ببخشد و ما دل به بهار کلام خدا و دوستان خدا نسپاریم ؟ حیف نیست اگر پنجره­های خانه دلمان را بر نسیم روح بخش آموزه­های وحیانی باز نکنیم و دل را به خُنَکای زنده کننده­اش نسپاریم ؟ حیف نیست اگر چهره دلهای بهاری را در آینه گفتار و رفتار آنها نبینیم و خویش را با آنان همسو نکنیم ؟ آیا به راستی ارزش سرزمین دل یک انسان بیش از زمین طبیعت نیست ؟

    یا محیی

    -----------------------------------------------

    ü       از بهشتی پرسید ؛ روحانی هم می­تونه تو شورای شهر بره ؟ گفت : روحانی همه جا می­تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشه نه اینکه تکیه­اش به علوم حوزوی باشه . گفت : صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی­ده .

    ü       به یار دیرین که رسید انگار به بهشت رسیده باشه گفت : امشب نماز به امامت شما ! گفت: نماز من شکسته است ، مسافرم . با خنده گفت : ما که نماز مغربمان را شکسته نمی خوانیم . هر دو خندیدند . مغرب را امام موسی صدر اقامه کرد و نماز عشاء را بهشتی . آخر هم هر دو به هم اقتدا کردند ! شاید بهشتی هنوز هم منتظر باشد ، شاید .

    ü       کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آلمان دعوتش کرده بودند برای سخنرانی . رفته بود . طبقه اول مشروب خوری و پارتی آلمانها بود، طبقه دوم سخنرانی حاج آقا. اول از همه حصیر رو پهن کرد تا نمازش رو بخونه ، بعد هم پاسخ به سؤالات. بهشتی تا آخر مونده بود.

    ü       می گفت: هر چه از غرب به طرف کشورهای اسلامی نزدیک­تر می­شدیم بی­نظمی و بلبشویی هم بیشتر می­شد. می­گفت ترسیدم بنای فکری بچه­ها به هم بریزه . توجیه­شون کردم که اینها ربطی به اسلام نداره . اسلام یک چیزه و رفتار ما یه چیز دیگه .

    ü       همه نشسته بودند پای تلویزیون . رئیس جمهور داشت سخنرانی می­کرد ، بد می­گفت ، از بهشتی ، هر چه دوست داشت گفت .یکی پای تلویزیون حرفی پروند . بهشتی عصبانی شد . گفت : حق ندارید حتی درباره بنی صدر اینطور حرف بزنید ، هر چه باشد مسلمان است .

    ü       با اون قدّ کوچک و سّن کمش می­اومد داخل جلسات حزب جمهوری قرآن می­خوند . اون روز دیر کرده بود .رئیس جلسه گفته بود تا نیاید جلسه را شروع نمی­کنیم . تا اومد بهشتی به احترامش ایستاد و مثل یک مرد باهاش دست داد. قاری کوچک ذوق زده شدن بود .

    ü       بنی صدر هر جا می­نشست پشت سرش بد می­گفت . بعضی هم بهش می­گفتند انحصار طلب ، وهابی ،‌ضد امام . بهشتی خیلی مراقب بود . غیبت هیچ کس رو نمی­کرد . امام می گفت بهشتی مظلوم بود .

    ü       ساعت 7 با بهشتی قرار داشت . یک ربع به 7 رسید . خوشحال بود که زودتر هم رسیده . گفته بود ، به آقای بهشتی بگید فلانی اومده. طرف رفت و برگشت . گفت : آقای بهشتی عذر خواهی کردند و گفتند یک ربع تا قرار مانده ، 7 در خدمت هستم .

    ü       خستگی توی چشمای همه معلوم بود. بالاخره اجلاس پایانی خبرگان قانون اساس بود . همه هم بودند، همه نماینده­های سیاسی کشورها. رفته بود جلو ، با تک تک آنها دست داده بود و ازشون تشکر کرده بود . با سه زبان انگلیسی ، آلمانی و عربی . تو حیرت بودند . تصویری که از یه روحانی تو ذهن ساخته بودند این نبود .

    ü       صبح بود ، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی . یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند . نگو دعوا شده بود ، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه . یکی دیگه گفته بود هشت طبقه است . راننده بهشتی شناس بود . همه رو آورده بود دم در خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید .  



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در دوشنبه 88/1/10 و ساعت 4:35 عصر | نظرات دیگران()

    صد دقیقه تا بهشت ، نام کتابی است که به همت والای جناب آقای مجید تولایی از زندگی نورانی و سیره شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی ( قدس سره ) جمع آوری شده و توسط بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی منتشر شده است . فکر کردم بد نیست هر از گاهی چند مطلب از اون کتاب رو برای دوستانم بنویسم تا ضمن آشنایی با سیره آن شهید بزرگوار از خواندن آن هم لذت ببرند .  یا فتاح .

    ü       از دیدار امام بر می گشت . رفته بود توی فکر . امام خواب دیده بود عباش سوخته ، به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید . می گفت از امام پرسیدم چرا ؟جواب داده بود : آقای بهشتی شما عبای من هستید .

    ü       آقا معلم صداش کرد بیاد و انشاء بخونه . ننوشته بود ولی دفتر رو باز کرد و از حفظ یه چیزایی گفت . بعد هم یه نمره 20 رفت تو فهرست کلاس. زنگ تفریح بود که صداش کردند . بهشتی معلّم کلاس بود ؛ گفت : تو که بلدی انشای ننوشته بخونی سعی کن بنویسی تا این بار از روی نوشته بخونی ، حیفه .

    ü       مادر خواب دیده بود ؛ خواب پدر بزرگ محمد. پرسیده بود چکار کنم اون دنیا من رو شفاعت کنند ؟ گفته بود: از « محمد » محافظت کنید که باقیات صالحات شماست . محمد باقیات صالحات یه ملّت شد . بهشتی یک ملت .

    ü       طلبه جوان هر روز می رفت دبیرستانها درس انگلیسی می­داد . پولش هم می­شد مایه امرا معاش . می­گفت : اینطوری استقلالم بیشتره ، نواقص حوزه رو بهتر می فهمم و با شجاعت بیشتری می­تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می­کرد .

    ü       ( بنده وکیلم؟) دختر خانم بله رو که گفت یه پاکت 200 مارکی گذاشتند جلو حاج آقا ! بهشتی که آن روزها امام جماعت مسجد هامبورگ بود گفت: این وظیفه منه ! برا وظیفه هم پول نمی گیرند. اصرار پشت اصرار که باید قبول کنید. شماره حساب داد و گفت : بریزید به حساب مسجد.

    ü       آلمان ، هامبورگ ، ایستگاه راه آهن ؛ موقع ظهر رسیده بود. نگاهی به قبله نما انداخت و همانجا ایستاد به نماز خواندن. پلیس را خبر کردند که یکی آمده حرکات غیر طبیعی دارد . بردنش اداره پلیس . گفته بود : من مسلمانم ، نماز هم واجب دینی ماست . محکم گفته بود ، آزادش کردند ... .

    ü       بهش می­گفتند : انحصار طلب ، دیکتاتور ، مرفه ، پولدار و ... دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی­دی ؟ تا کِی سکوت ؟ می­گفت :  مگه نشنیدید که قرآن می­گه : انَّ الله یُدافعُ عن الذین آمنوا . یعنی یه وظیفه برای منه که ایمان آوردنه ، یکی هم برای خدا که دفاع کردنه . دعا کن وظیفه خودمو خوب انجام بدم . اون کارش رو خوب بلده ...

    ادامه دارد



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در جمعه 87/12/23 و ساعت 8:19 عصر | نظرات دیگران()
    <      1   2   3   4   5   >>   >
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دو عامل مؤثر در رهبری جنبشها (قسمت دوم )
    دو عامل مؤثر در رهبری جنبش ها (قسمت اول )
    تعیین موضوع شأن فقیه نیست
    نظام امت و امامت
    معیارهای فطرت شناس
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا