سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه خوب گوش دهد، زود بهره برد . [امام علی علیه السلام]
امروز: جمعه 103 آذر 2

شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی (قدس سره)بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی با اندیشه های تابناک سیمرغان آسمان اندیشه زندگی کنی آنقدر در زلالشان محو می شوی که دیگر میلت به هرز اندیشی ها نمی کشد  .

اگر چه در سرای اندیشه می خواستم سرایی از اندیشه بسازم اما هر چه در اقیانوس آب حیات اندیشه های تابناک مظلوم امّت و امت مظلوم شهید مجاهد ، فقیه حکیم جامع آیت الله دکتر بهشتی (قدس الله سره) بیشتر شناور می شوم از این که نام بافته هایم را اندیشه بگذارم بیشتر خجالت می کشم .

تصمیم دارم که از این به بعد اندک فرصت خودم را وقف ترویج و انتشار اندیشه های تابناک این مرد بزرگ و مظلوم کنم و چرا چنین نکنم وقتی آنچنان که من یافته ام فضای سیره علمی و عملی آن مرد بزرگ ، چشمه حیات را مانند است و وجود مبارکش با تمام کوتاهی عمر هنوزیک الگوی کم نظیر است .

در کشاکش روزگار بی اخلاق و افراط و تفریط های بی حدّی که گاه به نام آزادی و گاه به نام اسلام ، آزادی و اسلام و محصول آن هر دو را که نظام مبارک جمهوری اسلامی است به مسلخ می برد شناخت اندیشه های والای سید الشهدای انقلاب و یکی از معدود رهبران فکری نظام اسلامی ما نه تنها چراغ روشنگر راه میانه است بلکه معیار خوبی برای تفکراتی است که گاه با نام آزادی و گاه با نام اسلام و نظام اسلامی از هر دو آنها زاویه گرفته اند و به دو سویه انحراف کشیده شده اند .

به هر حال از این پس فقط وبلاگ امت مظلوم به روز خواهد شد .

-------------------------------------------------------

پ.ن.1= از آنجا که این وبلاگ با اندیشه های آن بزرگ مرد ارتباط خواهد داشت و اینجانب وظیفه اخلاقی دارم که غیر از اندیشه های ایشان را در وبلاگ منعکس نکنم به هیچ پیامی پاسخ نخواهم داد ، پیامها به طور پیش فرض خصوصی شده و پیامهای خارج از موضوع را با عرض پوزش از نویسندگان آنها عمومی نکرده و یا حذف خواهم کرد .

تقاضای دوستی همه عزیزان مقبول خواهد بود اما لینکهای موجود در وبلاگ حذف می شود و تنها به وبلاگهایی لینک داده می شود که حد اقل یک مطلب در خصوص آن شهید بزرگوار نوشته باشند .  در عین حال علاقه مندان به مشارکت در ترویج اندیشه های والای این شهید بزرگوار که فاقد مطلبی در خصوص ایشان هستند می توانند به طور یک سویه به درج لینک وبلاگ امت مظلوم اقدام نمایند .



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در دوشنبه 88/11/5 و ساعت 2:43 عصر | نظرات دیگران()

    اگر چه خیلی­ها امروز خیال می­کنند اگر برای مردم راه درست را انتخاب نکنند مردم حتما گمراه می­شوند اما سید الشهدای انقلاب ما جور دیگری فکر می­کرد . او فکر می­کرد اصلا انسان یعنی انتخاب . می­گفت: آدم اگر انتخاب کننده نباشه انسان نیست . می­گفت : آدم جهنم را هم باید با انتخاب خودش بره . یعنی باید بدونه که آخر این راه جهنمه اما خودش باید انتخاب کنه . انتخاب ، انتخاب ... .

    کاش بعضی­ها باورشون می­شد که (لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی)  و (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ) و ( إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیل) فرموده خداست . و ای کاش بعضی­های دیگر هم باورشون می­شد که (کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَة) . کاش باور می­کردند (لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَت) . کاش به این فکر می­کردند که (یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ) . کاش ... .

    به هر حال این آخرین نوشته از سلسله نوشته­های ( منتخبی از کتاب صد دقیقه تا بهشت ) بود . کتابی که علی رغم کوچکی قطع و کم حجمی­اش دنیای بزرگی از تربیت ، تزکیه و تعلیم را درون خود دارد . اگر خداوند همچنان توفیق تلاش در راه نشر سیره ، اندیشه و نگرش والا و کم نظیر سید الشهدای ایران اسلامی ، امّت مظلوم و مظلومِ امّت ،‌ شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی ( افاض الله علینا من برکات روحه) را به اینجانب عطا کند از این پس با گزیده ای از بیانات نورانی آن عبد صالح ، اندیشمند فرزانه و فقیه بصیر زمانشناس در خدمت دوستان خواهم بود .

    یا موفّق و یا معین  .

    -----------------------------------------------

    ü       (مرگ بر بهشتی )! اونقدر این شعار رو بلند جلوی دادگستری فریاد می­زدند که بهشتی به راحتی می­شنید. رو کرد به بهشتی که چرا امام ساکته ؟ ای کاش جواب این توهین­ها رو می­داد . بهشتی گفت: برادر! قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم . ما سپر بلای اوئیم ؛ نه او سپر ما .

    ü       امده بودند پیش بهشتی که باید ما رو از این مسئولیتها برداری . اونوقت که مارو به این مسئولیتها گذاشتی کسی رو نمی شناختی اما حالا شایسته­تر از ما هم هستند . اونها باید بیاین جای ما . بهشتی می­گفت : با دیدن این صحنه­ها خستگی­هام درمی­ره و احساس می­کنم می تونیم یه دنیای خیلی خوب برای مردم بسازیم .

    ü       نگران رفیق و همسفرش شده بود . با دلشوره گفت: نگران شما هستم ، مواظب خودتان باشید . سر به زیر انداخت و رو به خانم گفت : خانم ! شما نگران نباشید ! من یک جان دارم و آن هم باید در راه خدا صرف کنم . جان خود را هر روز تقدیم می­کرد ، با تهمتهایی که می­شنید.

    ü       می­گفتند خونه­اش شیکه، مجلله ؛ خدائیش هم زیبا بود . مجلل نبود ولی زیبا بود . داده بود نما رو به جای سنگ ، سیمان سفید و قرمز زده بودند . لوزی لوزی شده بود . ارزون­تر از معمول ولی زیبا بود .

    ü       بچه­های خونه جشن گذاشته بودند . پدر هم دعوت بود . یک ساعت و نیم رفته بود اتاق بچه­ها. قرآن ، شعر ، سرود ، مقاله و آخر هم پذیرایی از پول تو جیبی خودشون . کاملا رسمی ! تا آخر مانده بود و کلّی تشویق کرده بود . کاملا رسمی ! 

    ü       به پدر گفته بود می­خواهم مثل باقی مردم کار کنم ، درسته مسئول نظامید ولی من می خواهم کار کنم . بدون تعلل قبول کرده بود و پرسیده بود : حالا چه کاری دوست داری؟ گفته بود : روزنامه فروشی ، سر چهار راه . از فردا هر کی پسر بهشتی رو سر چهار راه می دید تعجب می کرد . پسر عضو شورای عالی انقلاب روزنامه فروشی می­کرد .

    ü       هر ماه یه بخش از حقوقش رو گذاشته بود برای خانم . می­گفت : هر چی می خواید برای خودتون بخرید ولی ببخشید که کم است . این توان امروز منه . جبران می­کنم . مرتب گوشزد می­کرد ، خونه داری در اسلام جزو وظایف زن نیامده .اگر زنها کار فیزیکی ، تعلیم و تربیت بچه رو انجام می دهند این لطف فوق العاده آنهاست .

    ü       دختر، 10 ساله بود که با پدر رفته بود آلمان . مجبور بود مدرسه­های مختلط بره و همه هم بی حجاب . گفته بود : دخترم فلسفه حجاب اینه ، اینه ، اینه ... راحت همه رو گفته بود . بعد هم ... خودت انتخاب کن! دختر انتخاب کرده بود ! هر روز با حجاب می­رفت مدرسه .

    ü       اومده بودند در خانه بهشتی  که یک مقام سیاسی خارجی می­خواهد شما را ببیند . گفت : قراره به فرزندم دیکته بگویم . جمعه­ام متعلق به خانواده است . نرفته بود . « بابا آب داد » بنویس پسر بابا .

    ü       خواهر تازه رسید که دید عبا و عمامه و عطر و خلاصه آماده مهمونیه . پرسید : مزاحم شدم بیرون می رفتید ؟ گفت : این برنامه مرتب منه . امشب قراره از اتاق علیرضا دیدن کنم . می­رفت اتاق بچه­ها ، خیلی رسمی و با احترام . اون شب پسر میزبان پدر بود .

    ü       پول تو جیبی رو که می­گرفتند پدر می­گفت : این هم برای خوراکی و هم لوازم تحریرتونه اگر هم نرسید ، قرض کنید ؛ از خودم یا از صندوق قرض الحسنه . پول نمی­رسید ؛ قرض می­کردند از حقوق ماهانه­شون کم می­شد . خودش درس زندگی بود .

    ü       رفت یک خانه خرید ؛ در خیابان ایران . گفت : درسته که از اول قلهک بودیم اما الآن مسئولیم ، باید بین توده­ مردم باشیم . اثاثیه رو برده بودند ، منتظر بودند شب بیاد شام را خانه جدید بخورند . صدای انفجار همه را شوکه کرد . بهشتی رفت خانه جدیدش ، بهشتی شد .

     منتخب از کتاب صد دقیقه تا بهشت .

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در دوشنبه 88/5/26 و ساعت 12:33 عصر | نظرات دیگران()
     

    می خواستم چیزی بنویسم . مثل همیشه ، به عنوان مقدمه ؛‌اما این بار بی مقدمه می­گویم .

    یا غیاث المستغیثین  .

    -----------------------------------------------

    ü       رفته بود سخنرانی ، منافقین هم آدم آورده بودند . جا نبود . بیرون شعار می دادند. آخر سر گفتند حاج آقا از در پشتی بفرمائید که به خلقیها (منافقین خلق ایران) نخورید . گفت : این همه راه آمده­اند علیه من شعار بدهند . بگذار چند تا « مرگ بر بهشتی » هم در حضور من بگویند . از همان در اصلی رفت .

    ü       گفته بودند یک آمریکایی ایران شناس با اصرار می­خواهد شما را ببیند . رفته بود پیش بهشتی و آخرش حرف اصلی رو زده بود که شما راخواهند کشت . چطور در برابر 200000 ارتشی رژیم می­خواهید انقلاب کنید ؟ بهشتی گفت : ما را از معشوق خود می ترسانید ؟! ما عاشق شهادتیم . کسی از معشوق خود نمی ترسد .

    ü       قرار بود قانون اساسی یک نظام رو بنویسند . گفت براشون تشک و لحاف خریدند . شب­ها را همان جا می­خوابیدند . طبقه دوم مجلس خبرگان .

    ü       دستور داده بود تعقیبات نماز تو حزب ممنوع ! می­گفت ،‌الآن بهترین تعقیبات کار کردنه . الآن فرصت خدمته . ثوابش هم از همه چیز بیشتره .

    ü       کمو نیست آمده بود پای صحبت آخوند . اون هم تو "­ آخن " آلمان . با مسخرگی می گفت : اومدیم آخوند ببینیم و بخندیم . بالاخره خودش کلّی تفریحه ! 11 شب بود ، گریه می­کرد که بحث ادامه داشته باشد . تا ساعت 2 شب با بهشتی حرف می­زد . شده بود پایه ثابت سخنرانیهاش .   

    ü       الله اکبر الله اکبر . صدای سید محمد بهشتی بود . همون که می گند خوش پوش و یه جورایی آخوند خوش تیپه ! کار هر روزش بود . بر خلاف خیلیها که خجالت می­کشیدند می­ایستاد و بلند اذان می­گفت.

    ü       نظافت و حمام هر روز ، لباس اتو شده و عطر یاس و کفشهای واکس زده ؛ کسی هم از قبل ندیده بودش از تمیزیش می فهمید . همون بهشتیه . می گفت : یک روحانی باید در انظار عمومی در نهایت پاکیزگی باشد .

    ü       آروم زد پشتش که بریم مسجد . با پرخاش گفت : مگه دیوانه­ام ؟!‌ بهایی و مسجد ! بهشتی دستش رو گرفت و گفت : چقدر خوبه آدم عقیده­اش را با صراحت بگه . یک ربع با هم حرف زدند . دیر رسیدند ، اما رسیدند به نماز جماعت . هر دو با هم .

    ü       پیر مرد بزرگ فامیل و مورد احترام همه ، به خصوص بهشتی بود . گفت فلان پرونده رو در فلان دادگاه دارم . انتظار سفارش داشت . بهشتی بدون رودربایستی گفت: اگر حق با شما باشد حکم به نفع­تان صادر می­شود و اگر هم نباشد ... خب نیست دیگر .

    ü       با بی ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی . بهشتی سرخ شد و گفت : حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی . هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم . گفت : شریعتی که جای خود ! غیر مسلمان را هم نباید با بی ادبی مورد انتقاد قرار بدیم .

     

    منتخب از کتاب صد دقیقه تا بهشت .

     



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در چهارشنبه 88/5/14 و ساعت 10:49 عصر | نظرات دیگران()

      نزدیک شدن روز 7 تیر و سالروز شهادت 72 تن از بهترین بندگان خدا بهانه خوبی است تا دوباره نام شهید مظلوم آیت الله بهشتی (قدس سره) در جامعه شنیده شود تا شاید برخی به یاد بیاورند که چنین شخصیتی - که به حق می توان او را سید الشهدا ء شهدای انقلاب اسلامی خواند – روزی در میان ما می زیست . متأسفانه هر سال در چنین روزهایی ده ها مراسم و آئین برگزار می­شود و ده­ها سخنران نام او را بر زبان می­رانند و یادش را گرامی­ دارند اما فقط یادش را گرامی می دارند . درد آنجاست که این گرامی داشت ، اگر چه به نام بهشتی است اما به کام آنانی است که می خواهند تا از نام و آوازه و شرف شهادت او برای خودشان مشروعیتی دست و پا کنند و چند روزی بیشتر تشنگی قدرت را زیر شعار شیفتگی خدمت مخفی کنند .

    دریغ و درد که اندیشه بهشتی مظلوم ، این فقیه دین آشنا و متفکر جهان شناس همچنان در زیر لایه­های عمیقی از خاکستر فراموشی و آتش کینه متعصبان دین فروش مهجور مانده است و می­کوشند تا بماند . هیچ از خودمان نمی پرسیم چرا بعد از گذشت بیش از 25 سال از شهادتش کتابها و نوشته های او باید برای اولین بار در سال 86 چاپ بشوند ؟ و این در حالی است که برخی سخنرانی های چاپ شده 40 سال قبل از این ایراد گردیده است . حرفهایی که گذر سالها آنها فرسوده نکرده و هنوز بعد از سالها بوی تازگی می­دهد و برای جویندگان حقیقت و فطرتهای پاک همچنان سرچشمه زلالی را می ماند که تشنگی شان را فرو می­نشاند .

    معتقدم خیلی از دکانداران دین فروش روزگار ما هنوز هم از زمزمه نام بهشتی رنج می برند تا چه رسد به زنده شدن اندیشه و افکار او و جریان یافتن سیره کم نظیرش .

    یا ابصر الناظرین .

    -----------------------------------------------

    ü       مترجم ترجمه کرد که (هیأت کوبایی می­خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند ). همه ایستاده بودند توی کادر به جز مترجم ! پرسید مگه شما نمی­آیی؟ گفت : همه می­دونند من توده­ایم ، برای شما بد می­شود . خندید ؛ باید شما هم باشید ، دقیقا کنار من ! کادر کامل شد .

    ü       وارد خونه که می­شد اول می­رفت سراغ خانم . _ سلام ، خسته نباشید ، زحمت کشیدید! کار هر روزش بود . می گفت : همش تو خونه نمون ، افسرده می­شی . از خانه بیرون برو .

    ü       گذاشته بودشان توی دبیر خانه شورای انقلاب . اوایل کارها نقص داشت ، دیر می­شد . اعتراض­ها که زیاد شد گفت : جوانند ، باید یاد بگیرند برای آینده انقلاب، باید نسل جوان با ایمان را بیاوریم در میدان ، با خامی­­هایشان بسازیم و از خودسازیهایشان لذت ببریم . خیلیها ساخته شدند برای آینده .

    ü       می­گفت : 15 ساله که بودیم دسته جمعی امر به معروف و نهی از منکر می­کردیم . اول یکی­مان می­گفت ، بعد دیگری ، ‌بعد ... اثرش زیاد بود . می­گفت : فهمیدیم همه چیز در جماعت است . ید الله مع الجماعة .

    ü       رو کرد به جوونای ایرانی ساکن آلمان و گفت : اگه جامعه نمونه اسلامی بسازید دیگه به تبلیغ اسلام نیازی ندارید . گفت : تلاش کنید این جامعه رو بسازید اونوقت همه سراغ شما می­آند و این خودش بهترین تبلیغه ... .

    ü       یک واحد درست کرده بود برای مطالعات انسانی و تربیتی .می­گفت پس از مدتی به یه اصل رسیدیم . اینکه نمی شود آینده یک دانش­آموز را با استفاده از تجارب قبلی دانش آموزان دیگر پیش گویی کرد . می گفت : هر بچه خودش یک کتاب خاصه . یه کتاب سربسته که باید همون رو خوند .

    ü       اومده بودند پیش انقلابیون که کُلت داریم این هوا ! حاضریم بفروشیم . ذوق زده شده بودند که زود پول جور کنیم بخریم . بهشتی مکثی کرد و گفت : نخرید ، این دام ساواکه ، برای شناختن شما . خوب فهمید ، دام نتونست چیزی تور کنه!

    ü       گفتند حا که «مرگ بر شاه» همه گیر شده ؛ شعار جدید بدیم . « شاه زنا زاده است ، خمینی آزاده است » آشفته شده بود . گفت : رضا خان ازدواج کرده ، این شعار حرام است . از پلکان حرام که نمی شود به بام سعادت حلال رسید .

    ü       رو کرد به بهشتی و گفت : می خواهم مقداری از وقت خانه را بزنم کار پژوهشی قرآنی کنم . فکر می کرد نهی کند و بگوید : همین که به خانوادئه می رسی کار قرآنی می کنی . می خواهی از عملت بزنی ؟ این رو گفت، بلند هم گفت ، جوری که دیگه پشیمون شد از تصمیمش  .

    ü       با غرور گفتند که باید مناظره کنیم . حتما هم باید بهشتی طرف ما باشد . 8 نفری نشسته بودند روبروی بهشتی برای مناظره . آخر جلسه اومده بودند برای خواهش . خواهش می کنیم پخش نشود ! آبرویمان می رود . بهشتی سفارش کرده بود پخش نشود ، هیچ وقت هم به رویشان نیاورد . انگار جلسه ای نبوده .



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در یکشنبه 88/4/7 و ساعت 5:5 عصر | نظرات دیگران()

    شهید ایت الله بهشتی

    این بار چیزی برای گفتن ندارم . به جای حرف زدن­های اضافی دو جمله از شهید مظلوم آیت الله بهشتی (قدس سره) می نویسم تا اهل اشاره ، اشارتهای کلام نورانی آن مرد الهی را به روشنی دریابند .

    ü       مادام که آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما لرزان وجود دارد و از سوی دیگر متنعّمان برخوردار از همه چیز ، این جامعه لجن است . تمام چهره­اش را هم که با قرآن بپوشانید باز لجن است .

    ü       اجباری در آئین زیستن نباشد . آنچه هست روشن کردن راه و بیراهه است . چنین کنید که هر کس به خدا ایمان آورد ، هر کس به طاغوت کفر ورزید و پشت کرد و به خدای رو آورد ، در یابد که رشته­ای را در دست گرفته که گسستن در آن راه ندارد و می تواند با آن تا آخر راه را برود.

    یا موفق و یا معین .

    -----------------------------------------------

    ü       همه جمع شده بودند برای جلسه . باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره . اومده بود که آماده شید بریم ؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود . گفته بود جمعه متعلق به خانواده است ، قرار است برویم گردش . اخم باهنر  رو که دید گفت: بچه­ها منتظرند، سلام برسونید و بگید فردا در خدمتم.

    ü       خیلی پشت بهشتی می­زد، اواخر هم رفته بود تو کار پخش شبنامه . اتفاقی شد که به هم رسیدند . بهشتی بغلش کرد و بوسیدش . در گوشی گفت : مسایل ما با هم حل میشه . حل شد . محمد منتظری هم رفت جزو 72 نفر .

    ü       غذای زندانش نان و آب بود . به شوخی و تمسخر می گفتند : خوش­مزه است ؟! گفت : اگه بیرون هم از اینا خورده باشی بله ، خوش­مزه است . بعدها شد رئیس دیوان عالی کشور ، اغلب روزها غذایش نان و ماست بود .

    ü       گزارشات و تحقیقات ثابت کرده بودند که دو قاضی تخلف کرده­اند . گفت : باید علنی محاکمه بشند تا همه ببینند نظام اسلامی اهل تساهل با مسئول خاطی نیست . هر دو محاکمه شدند ؛ علنی .

    ü       چند تایی اومده بودند که ما تو بازار فلانی رو خوب می­شناسیم . مناسب برای سامان دادن امور اقتصادی دولت و انقلاب . بهشتی گفت : اگه 500 هزار تومن از خودتون رو بدید دستش ، مطمئنید خیانت نمی­کند؟ ساکت شده بودند . گفت : کار انقلاب ، کار 500 هزار تومن نیست که تا این هم به او اعتماد ندارید . مواظب بود بیش از توانایی و اطمینان به کسی مسئولیت ندهد.

    ü       به قاضی دادگاه نامه زده بود که : « شنیدم وقتی به مأموریت می روی ساک خود را به همراهت می­دهی . این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف را کنی » قاضی رو توبیخ کرده بود . حساس بود ، مخصوصا به رفتار قضات ... .

    ü       چراغ قرمز اول که رد کرد بهشتی خیلی تحمل کرد که چیزی نگه . دومین چراغ بود که دیگه صداش در اومد . گفت : اگه از این هم بگذری دیگه نمی­شه پشت سرت نماز خوند . تکرار گناه صغیره ... طرف با حالت حق به جانبی گفت : اینها قانون طاغوته باید سر پیچی کرد . بهشتی با ناراحتی دست گذاشت رو داشبورد و محکم گفت: اینا قوانین انسانیه ، عین انسانیت ... .

    ü       از کنار قبرستان می گذشتند که اتفاقی به قبر مارکس رسیدند. طرف سگ­های اطراف قبر رو نشون داد و با کنایه گفت : دارند فاتحه می­خوانند. بهشتی با ناراحتی تشر زد که حق توهین نداریم . چه مسلمان ، چه کافر .

    ü       بزرگ نوشته بودند : « النظافة من الایمان » گفته بود این را بردارید چون داخل نمازخانه غیر از این را نشان می­دهد . گفت اگر به شعار اعتقاد دارید ، عمل کنید .

    ü       همیشه یک گام عقب تر از خواهر قدم بر می­داشت . کوچکتر بود . این رفتارش از پدر بهش ارث رسیده بود .

    --------------------------------------------------------------

    منبع : کتاب صد دقیقه تا بهشت . انتشارات بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی .



  • کلمات کلیدی :
  •  نوشته شده توسط سید محمد حسن مخبر در جمعه 88/2/25 و ساعت 9:38 عصر | نظرات دیگران()
    <      1   2   3   4   5   >>   >
     لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دو عامل مؤثر در رهبری جنبشها (قسمت دوم )
    دو عامل مؤثر در رهبری جنبش ها (قسمت اول )
    تعیین موضوع شأن فقیه نیست
    نظام امت و امامت
    معیارهای فطرت شناس
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

    بالا