سال جدید از راه رسید و بهار مژده نو شدن داد. بهار طبیعت را به همه دوستان بزرگوارم تبریک عرض می کنم و امیدوارم فضل خدای بزرگ شامل حال همگان باشد . دوستان حیف نیست بهار طبیعت زمین مرده را جان ببخشد و ما دل به بهار کلام خدا و دوستان خدا نسپاریم ؟ حیف نیست اگر پنجرههای خانه دلمان را بر نسیم روح بخش آموزههای وحیانی باز نکنیم و دل را به خُنَکای زنده کنندهاش نسپاریم ؟ حیف نیست اگر چهره دلهای بهاری را در آینه گفتار و رفتار آنها نبینیم و خویش را با آنان همسو نکنیم ؟ آیا به راستی ارزش سرزمین دل یک انسان بیش از زمین طبیعت نیست ؟
یا محیی
-----------------------------------------------
ü از بهشتی پرسید ؛ روحانی هم میتونه تو شورای شهر بره ؟ گفت : روحانی همه جا میتونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشه نه اینکه تکیهاش به علوم حوزوی باشه . گفت : صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمیده .
ü به یار دیرین که رسید انگار به بهشت رسیده باشه گفت : امشب نماز به امامت شما ! گفت: نماز من شکسته است ، مسافرم . با خنده گفت : ما که نماز مغربمان را شکسته نمی خوانیم . هر دو خندیدند . مغرب را امام موسی صدر اقامه کرد و نماز عشاء را بهشتی . آخر هم هر دو به هم اقتدا کردند ! شاید بهشتی هنوز هم منتظر باشد ، شاید .
ü کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آلمان دعوتش کرده بودند برای سخنرانی . رفته بود . طبقه اول مشروب خوری و پارتی آلمانها بود، طبقه دوم سخنرانی حاج آقا. اول از همه حصیر رو پهن کرد تا نمازش رو بخونه ، بعد هم پاسخ به سؤالات. بهشتی تا آخر مونده بود.
ü می گفت: هر چه از غرب به طرف کشورهای اسلامی نزدیکتر میشدیم بینظمی و بلبشویی هم بیشتر میشد. میگفت ترسیدم بنای فکری بچهها به هم بریزه . توجیهشون کردم که اینها ربطی به اسلام نداره . اسلام یک چیزه و رفتار ما یه چیز دیگه .
ü همه نشسته بودند پای تلویزیون . رئیس جمهور داشت سخنرانی میکرد ، بد میگفت ، از بهشتی ، هر چه دوست داشت گفت .یکی پای تلویزیون حرفی پروند . بهشتی عصبانی شد . گفت : حق ندارید حتی درباره بنی صدر اینطور حرف بزنید ، هر چه باشد مسلمان است .
ü با اون قدّ کوچک و سّن کمش میاومد داخل جلسات حزب جمهوری قرآن میخوند . اون روز دیر کرده بود .رئیس جلسه گفته بود تا نیاید جلسه را شروع نمیکنیم . تا اومد بهشتی به احترامش ایستاد و مثل یک مرد باهاش دست داد. قاری کوچک ذوق زده شدن بود .
ü بنی صدر هر جا مینشست پشت سرش بد میگفت . بعضی هم بهش میگفتند انحصار طلب ، وهابی ،ضد امام . بهشتی خیلی مراقب بود . غیبت هیچ کس رو نمیکرد . امام می گفت بهشتی مظلوم بود .
ü ساعت 7 با بهشتی قرار داشت . یک ربع به 7 رسید . خوشحال بود که زودتر هم رسیده . گفته بود ، به آقای بهشتی بگید فلانی اومده. طرف رفت و برگشت . گفت : آقای بهشتی عذر خواهی کردند و گفتند یک ربع تا قرار مانده ، 7 در خدمت هستم .
ü خستگی توی چشمای همه معلوم بود. بالاخره اجلاس پایانی خبرگان قانون اساس بود . همه هم بودند، همه نمایندههای سیاسی کشورها. رفته بود جلو ، با تک تک آنها دست داده بود و ازشون تشکر کرده بود . با سه زبان انگلیسی ، آلمانی و عربی . تو حیرت بودند . تصویری که از یه روحانی تو ذهن ساخته بودند این نبود .
ü صبح بود ، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی . یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند . نگو دعوا شده بود ، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه . یکی دیگه گفته بود هشت طبقه است . راننده بهشتی شناس بود . همه رو آورده بود دم در خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید .