می خواستم چیزی بنویسم . مثل همیشه ، به عنوان مقدمه ؛اما این بار بی مقدمه میگویم .
یا غیاث المستغیثین .
-----------------------------------------------
ü رفته بود سخنرانی ، منافقین هم آدم آورده بودند . جا نبود . بیرون شعار می دادند. آخر سر گفتند حاج آقا از در پشتی بفرمائید که به خلقیها (منافقین خلق ایران) نخورید . گفت : این همه راه آمدهاند علیه من شعار بدهند . بگذار چند تا « مرگ بر بهشتی » هم در حضور من بگویند . از همان در اصلی رفت .
ü گفته بودند یک آمریکایی ایران شناس با اصرار میخواهد شما را ببیند . رفته بود پیش بهشتی و آخرش حرف اصلی رو زده بود که شما راخواهند کشت . چطور در برابر 200000 ارتشی رژیم میخواهید انقلاب کنید ؟ بهشتی گفت : ما را از معشوق خود می ترسانید ؟! ما عاشق شهادتیم . کسی از معشوق خود نمی ترسد .
ü قرار بود قانون اساسی یک نظام رو بنویسند . گفت براشون تشک و لحاف خریدند . شبها را همان جا میخوابیدند . طبقه دوم مجلس خبرگان .
ü دستور داده بود تعقیبات نماز تو حزب ممنوع ! میگفت ،الآن بهترین تعقیبات کار کردنه . الآن فرصت خدمته . ثوابش هم از همه چیز بیشتره .
ü کمو نیست آمده بود پای صحبت آخوند . اون هم تو " آخن " آلمان . با مسخرگی می گفت : اومدیم آخوند ببینیم و بخندیم . بالاخره خودش کلّی تفریحه ! 11 شب بود ، گریه میکرد که بحث ادامه داشته باشد . تا ساعت 2 شب با بهشتی حرف میزد . شده بود پایه ثابت سخنرانیهاش .
ü الله اکبر الله اکبر . صدای سید محمد بهشتی بود . همون که می گند خوش پوش و یه جورایی آخوند خوش تیپه ! کار هر روزش بود . بر خلاف خیلیها که خجالت میکشیدند میایستاد و بلند اذان میگفت.
ü نظافت و حمام هر روز ، لباس اتو شده و عطر یاس و کفشهای واکس زده ؛ کسی هم از قبل ندیده بودش از تمیزیش می فهمید . همون بهشتیه . می گفت : یک روحانی باید در انظار عمومی در نهایت پاکیزگی باشد .
ü آروم زد پشتش که بریم مسجد . با پرخاش گفت : مگه دیوانهام ؟! بهایی و مسجد ! بهشتی دستش رو گرفت و گفت : چقدر خوبه آدم عقیدهاش را با صراحت بگه . یک ربع با هم حرف زدند . دیر رسیدند ، اما رسیدند به نماز جماعت . هر دو با هم .
ü پیر مرد بزرگ فامیل و مورد احترام همه ، به خصوص بهشتی بود . گفت فلان پرونده رو در فلان دادگاه دارم . انتظار سفارش داشت . بهشتی بدون رودربایستی گفت: اگر حق با شما باشد حکم به نفعتان صادر میشود و اگر هم نباشد ... خب نیست دیگر .
ü با بی ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی . بهشتی سرخ شد و گفت : حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی . هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم . گفت : شریعتی که جای خود ! غیر مسلمان را هم نباید با بی ادبی مورد انتقاد قرار بدیم .
منتخب از کتاب صد دقیقه تا بهشت .