این بار چیزی برای گفتن ندارم . به جای حرف زدنهای اضافی دو جمله از شهید مظلوم آیت الله بهشتی (قدس سره) می نویسم تا اهل اشاره ، اشارتهای کلام نورانی آن مرد الهی را به روشنی دریابند .
ü مادام که آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما لرزان وجود دارد و از سوی دیگر متنعّمان برخوردار از همه چیز ، این جامعه لجن است . تمام چهرهاش را هم که با قرآن بپوشانید باز لجن است .
ü اجباری در آئین زیستن نباشد . آنچه هست روشن کردن راه و بیراهه است . چنین کنید که هر کس به خدا ایمان آورد ، هر کس به طاغوت کفر ورزید و پشت کرد و به خدای رو آورد ، در یابد که رشتهای را در دست گرفته که گسستن در آن راه ندارد و می تواند با آن تا آخر راه را برود.
یا موفق و یا معین .
-----------------------------------------------
ü همه جمع شده بودند برای جلسه . باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره . اومده بود که آماده شید بریم ؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود . گفته بود جمعه متعلق به خانواده است ، قرار است برویم گردش . اخم باهنر رو که دید گفت: بچهها منتظرند، سلام برسونید و بگید فردا در خدمتم.
ü خیلی پشت بهشتی میزد، اواخر هم رفته بود تو کار پخش شبنامه . اتفاقی شد که به هم رسیدند . بهشتی بغلش کرد و بوسیدش . در گوشی گفت : مسایل ما با هم حل میشه . حل شد . محمد منتظری هم رفت جزو 72 نفر .
ü غذای زندانش نان و آب بود . به شوخی و تمسخر می گفتند : خوشمزه است ؟! گفت : اگه بیرون هم از اینا خورده باشی بله ، خوشمزه است . بعدها شد رئیس دیوان عالی کشور ، اغلب روزها غذایش نان و ماست بود .
ü گزارشات و تحقیقات ثابت کرده بودند که دو قاضی تخلف کردهاند . گفت : باید علنی محاکمه بشند تا همه ببینند نظام اسلامی اهل تساهل با مسئول خاطی نیست . هر دو محاکمه شدند ؛ علنی .
ü چند تایی اومده بودند که ما تو بازار فلانی رو خوب میشناسیم . مناسب برای سامان دادن امور اقتصادی دولت و انقلاب . بهشتی گفت : اگه 500 هزار تومن از خودتون رو بدید دستش ، مطمئنید خیانت نمیکند؟ ساکت شده بودند . گفت : کار انقلاب ، کار 500 هزار تومن نیست که تا این هم به او اعتماد ندارید . مواظب بود بیش از توانایی و اطمینان به کسی مسئولیت ندهد.
ü به قاضی دادگاه نامه زده بود که : « شنیدم وقتی به مأموریت می روی ساک خود را به همراهت میدهی . این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف را کنی » قاضی رو توبیخ کرده بود . حساس بود ، مخصوصا به رفتار قضات ... .
ü چراغ قرمز اول که رد کرد بهشتی خیلی تحمل کرد که چیزی نگه . دومین چراغ بود که دیگه صداش در اومد . گفت : اگه از این هم بگذری دیگه نمیشه پشت سرت نماز خوند . تکرار گناه صغیره ... طرف با حالت حق به جانبی گفت : اینها قانون طاغوته باید سر پیچی کرد . بهشتی با ناراحتی دست گذاشت رو داشبورد و محکم گفت: اینا قوانین انسانیه ، عین انسانیت ... .
ü از کنار قبرستان می گذشتند که اتفاقی به قبر مارکس رسیدند. طرف سگهای اطراف قبر رو نشون داد و با کنایه گفت : دارند فاتحه میخوانند. بهشتی با ناراحتی تشر زد که حق توهین نداریم . چه مسلمان ، چه کافر .
ü بزرگ نوشته بودند : « النظافة من الایمان » گفته بود این را بردارید چون داخل نمازخانه غیر از این را نشان میدهد . گفت اگر به شعار اعتقاد دارید ، عمل کنید .
ü همیشه یک گام عقب تر از خواهر قدم بر میداشت . کوچکتر بود . این رفتارش از پدر بهش ارث رسیده بود .
--------------------------------------------------------------
منبع : کتاب صد دقیقه تا بهشت . انتشارات بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی .